اگر ساکن پاریس بودید و می‌دانستید که یک شبح در اپرای پاریس، زندگی می‌کند و مسئولین اپرا، وجود او را از همه مخفی کرده‌اند، چه می‌کردید؟ هرگز از کنار ساختمان اپرا رد می‌شدید یا مسیرتان را عوض می‌کردید؟

من نمى‏ دانم چرا تصور مى‏ كنيم كه آدميزاد مثل ساعت هاى شنى قديمى‏ ست كه با برگرداندن آن به يكباره مى‏ توان همه چيز را از نو شروع كرد؟ از نقطه صفر و بدون پيشينه قبلى با آمادگى كامل براى تبديل شدن به بهترين نسخه خود با تجربه گرفتن از ناكامى‏ ها و سَرخوردگى ‏هاى پشتِ سر!

همه‌چیز از یک حادثه شروع شد...

نویسنده نه پدران مدرنیست سده بیستمی و پدربزرگ های سده نوزدهمی خود را انکار میکند و نه دربست می پذیردشان...

با از راه رسیدن بهار حزب اشتراکی نیز جانی تازه گرفت وخبر رسید که کار و غذا دوباره در دسترس است.

تازه ورق اولش را بازی کرده بود که چراغی رو صفحه پیش رو چشمک و پیامکی آرامش و سکوت اتاقش را بر هم زد