از زمانی که جیک فیشر، ازدواج عشق زندگیاش، ناتالی، را با مردی دیگری مشاهده کرد، شش سال میگذرد. جیک در این شش سال، با پرت کردن حواس خود با کار، تدریس در دانشگاه، غم و اندوه قلب شکستهاش را از دیگران پنهان کرد و از فکر و خیال زندگی ناتالی با همسر جدیدش، تاد، عذابهای زیادی کشید...
کتاب "کیمیاگر"، داستان اسرارآمیز پسری چوپان و آندلسی به نام سانتیاگو را روایت میکند که رویای یافتن گنج را در سر میپروراند. او به همین منظور پا به سفر میگذارد اما دست سرنوشت، گنجی به مراتب باارزشتر و واقعیتر از تصور او را بر سر راهش قرار میدهد.