ژینا خبردار میشد که ژوناس بهخاطر او مرده است؟ هنوز میکوشید به خودش دروغ بگوید، و ازاینبابت سرخ میشد. بهخاطر او نبود که میرفت، بهخاطر خودش بود؛ درواقع، شاید بهاینخاطر بود که مجبورش کرده بودند خیلی در خودش فروبرود.
هوا گرم بود. ولی باد خنکی که اینک در نتیجۀ سرعت ماشین از شیشه به درون میوزید در مسیر جادۀ هموار، جانی به کالبد خستۀ مسافران میدمید. کمرها راست میشد و به خود نیرو میدادند تا با لبخندی مژدهبخش نگاهها را پاسخ گویند و با هم بیسخن لب به کلامی بگشایند.