شاه ایران آغامحمدخان، سرخوش و شوخوشنگ از میان آب گرم و مطبوع خزینه برخاست بیرون زد و در فضایی راحت دور خودش چرخید و رندانه رقصید. نزدیکان با دیدن او یک آن یاد دوران نوجوانی و جوانیاش افتادند که چهره و پیشانیبلندش چشم هر بینندهای را خیره میکرد....
ماجرای کتاب پیش رو حول نویسندهای پیش میرود که مدتی را برای نوشتن داستان جدیدش در خانه تنها مانده و خانوادهاش دور و در سفرند. زمانی که او از خانه خارج میشود، با رانندهای مواجه میشود که سوالی مشکوک و عجیب میپرسد...