یک ضربالمثل قدیمی هست که میگوید: «عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان بستهاند.» حالا اگر پسر عمو یک کارمند مبارز انقلابی باشد و دختر عمو یک پرستار وفادار به شاه، چه اتفاقی میافتد؟
شغل فیروزه پای او را به مبارزههای پسر عمویش باز میکند.
اما برای او که خودش و خاندانش از علاقهمندان و طرفداران شاه هستند باورش سخت است مسعود افکار خرابکارانه داشته باشد.
حالا او مانده است و نقشه سرباز زدن از ازدواج با افشای فعالیتهای مسعود. او موفق میشود پدر بزرگش ابراهیم خان سالاری دوست صمیمی اسدالله علم را مجاب کند مسعود واقعی آن چیزی نیست که او میبیند.
آیا همه چیز در یک ازدواج فامیلی سنتی خلاصه میشود یا پای عشق هم در میان هست؟ سرانجام فیروزه و مسعود و فرهاد و ناهید و نادر به کجا خواهد رسید؟