در مهمانخانهای قدیمی و اسرارآمیز در جنگلهای «ورمانت»، لوسترها بیدلیل به حرکت درمیآیند، چراغها روشن و خاموش میشوند و صدای رادیو تا بالاترین حد افزایش مییابد و سایههایی روی دیوارها حرکت میکنند...
دریان گری که هنوز از تابلو چشم برنگرفته بود، زیر لب گفت: «چه غمانگیز است، چه غمانگیز! من پیر خواهم شد، زشت و ترسناک! ولی این نگاره همیشه جوان خواهد ماند. تا ابد در همین روز ماه ژوئن باقی میماند. کاش برعکس این میبود! کاش من همیشه جوان میماندم و این تصویر پیر میشد! برای این_ بله، برای چنین چیزی_ حاضرم دار و ندارم را بدهم! برای این جوانی ماندگار از هیچچیز دریغ نمیداشتم و حاضر بودم روحم را هم بفروشم!»
در داستان "عمیق و تاریک و خطرناک" الی به مین میرود تا تابستان را کنار خاله و دخترخالهی چهار سالهاش، اِما سپری کند. همه چیز به نظر درست میرسد تا اینکه سروکلهی دختری بداخلاق به نام سیسی پیدا میشود...
در کتاب "دخمه مردگان"، کَسیدی به همراه پدر و مادرش به پاریس سفر کرده است. آنها مشغول فیلمبرداری یک برنامهی تلویزیونی درمورد خانههای روحزدهاند. سفر به پاریس و بازدید از برج ایفل، میتواند هیجانانگیز باشد، اما کَسیدی میداند که خطری تهدیدشان میکند...