در داستان "صندوقچه مدفون" میخوانیم که جاش قرار است تابستان را نزد عمهاش سپری کند. پیرزنی عجیبوغریب و گریزان از اجتماع. جاش مطمئن بود که این تابستان، بدترین تابستانی است که تا بهحال داشته، اما ظاهر شدن روح یک شکارچی معدن به نام ویلی، همهچیز را تغییر میدهد. ویلی به جاش میگوید مدتهاست منتظر کسی است که استخوان پایش را که از باقی استخوانهایش جدا افتاده، از خاک دربیاورد و در کنار باقی استخوانهایش دفن کند. تنها در این صورت است که ویلی آرام میشود. جاش این درخواست مخوف را میپذیرد، اما حین کندن گورستان قدیمی، با چیزی بیشتر از چندین قطعه استخوان مواجه میشود: یک جعبه پر از پول! این جعبه متعلق به چه کسی است؟ و چرا در گورستان دفن شده است؟
کتابی خواندنی که پر از ماجراجویی و رمز و راز است. اگر به دنبال داستانی هستید که همزمان دلهرهآور، بامزه، هیجانانگیز و شاید بعضی جاها غمانگیز باشد، صندوقچه مدفون بهترین انتخاب برای شماست.