بافنده ای به نام سایلاس مارنر که سال ها پیش به اشتباه به دزدی متهم و از جامعه ای مذهبی تبعید شد، اکنون به تنهایی و فقط به خاطر کار و اندوخته ی ارزشمند پول هایش زندگی می کند
آلاله دختر جوانی است که بر خلاف خواسته پدرش خیلی مشتاق ورود به دانشگاه است، اما به دلایلی نامعلوم که تنها پدر از آن آگاه است برای بار دوم با مخالفت او رو به رو شده، هرچند ناگهان بعد از تلاش های دختر عمو و خواهر کوچک ترش پدر موافقت خود را اعلام می کند و اینگونه می شود که آلاله پا به دانشگاه می گذارد.
(داستان های فاردختری به نام سمانه که بعد از رفتن خانواده اش به سوئد همراه مادربزرگش زندگی می کند، قصد دارد تا دو هفته ی دیگر به دیدار آن ها برودسی،قرن 14)