او در شب عقدش به بهانه ی دستشویی از دیوار ویلا فرار می کند و توسط پسری مقید و قابل اعتماد به نام محمد از جهنم زندگی اش نجات می یابد و به خانه ی پدربزرگ و مادربزرگ او می رود. ترانه که حالا در دل اهالی آن خانه جای دارد بر اثر یک ندانم کاری باعث طرد شدن خود و محمد از این خانواده می شود. آن دو باید به اجبار حاج بابا به عقد هم در آیند و در خانه ای به دور از آن ها زندگی کنند. محمد و ترانه بیشتر به همخانه شباهت دارند تا زن و شوهر. بخش های رمان یکی در میان از زبان و دیدگاه محمد و ترانه روایت می شوند.