قسمتی از کتاب:
هر فرهنگی آداب و اسلوب خاصی را برای خودشناسی آفریده که هرچند راهگشا بوده، از افراط و تفریط نیز عاری نبوده است. گاهی آدمی در فهم و روایتگری خود چنان از عینیت زندگی فاصله میگیرد که باید او را دوباره با زمین آشتی داد و گاهی چنان به زمین میچسبد که ورای تجسد چیزی در خود نمیبیند. گاهی بر اهميت عقل تأکید میکند و آن را هستۀ وجود خود میگیرد و گاه دل را جوهر میانگارد. همۀ این نوسانات در تاریخ زندگی و فرهنگ بشر در فرایند خودشناسی هویدا است. از اینرو، محصولات این فرایند همواره نیاز به بازاندیشی دارد. تثبیت فنون و محصولات خودشناسی به مرگ این فرایند میانجامد و این بهسبب ماهیت فرارونده و پویای روان انسانی است. تجربۀ انسانی همواره جاری است و فنون تجربه و تأمل در خود نیز نمیتواند ایستا باشد. تثبیت نظرگاهها در جنبش زندگی، یعنی مرگ شناخت خود. از اینرو، شناخت این فرایند از نتیجۀ آن مهمتر است. اما همانگونه که اشاره کردم، ضرورت شفای درد زندگی بشر را سراسیمه مشغول نتیجۀ آن کرده است. علم، فلسفه، و دین هریک با نظام تجربهای و معرفتی متفاوت راهحلی به انسان نشان دادهاند.