سپس خندید. شاید هم نه؛ ولی به نظر من که این طور رسید. خندیدنش به صدای باد می ماند که از اعماق گودالی مخوف به گوش می رسد!

مجموعه‎ داستانی جذاب است از زندگی در اوبابا

یک شب گرم تابستانی، با ماه پر و هالۀ جذبه و الهام. مانکن در ویترین و عروسک‌ها در زیرشیروانی به جنبش در می‌آیند

آزاد کردن خودت یک مسئله بود، و ادعای مالکیت بر آن خود آزاد شده، مسئله ای دیگر...

داستان‌ های کوتاه می‌ توانند گستره‌ غیر منتظره‌ ای را در زمانی اندک پوشش دهند و این ویژگی در این مجموعه به بهترین وجه به‌ کار رفته است.

این کتاب، داستانِ رستورانی با نام «سوپ و خمیر ترش» در سانفرانسیسکو است که معجزه می‌کند