قبرس، سال ۱۹۷۴؛ جزیره از آتش جنگ داخلی ملتهب است

هنوز جوان بود و غم و شادی بر دلش اثر می کرد.

در این رمان، قهرمان داستان که تنها با نام ک. شناخته می شود، به دهکده ای می رسد و تلاش می کند تا با مقامات و مسئولین اسرارآمیزی ملاقات کند که از درون یک قصر، بر دهکده حکومت می کنند.

یک شب گرم تابستانی، با ماه پر و هالۀ جذبه و الهام. مانکن در ویترین و عروسک‌ها در زیرشیروانی به جنبش در می‌آیند

پاسی از روز گذشته بود که فرشته پری مرحمت فرموده و از قعر بالش ها چشم های کوچولوی معصومش را گشود

سپس خندید. شاید هم نه؛ ولی به نظر من که این طور رسید. خندیدنش به صدای باد می ماند که از اعماق گودالی مخوف به گوش می رسد!