نخستین فکری که به ذهنش خطور کرد فکر شب نشینی آن شب بود: واقعا قرار بود آنجا چه پیش بیاید! اما در تکاپوی پروراندن این فکر، چشم های کوچولویش هم می آمدند؛ و احساسات بی قرار و اشارت های نیم فهمیده باز می گشتند؛ منحصرا یک چیز برمی آمد: پمپادور، پمپادور، پمپادور! _پمپادور دیگر از کجا آمده بود؟ روحش اما این کلمه را چراغان می کرد: لباس به سبک مادام پمپادور _ تور والنسیایی، کفش های رقص نقره ای، منگوله ها! در این چند روز کلی با خیاطش سر و کله زده بود، مادام فارنوآ حاضر نبود بر سر تور بلوند کوتاه بیاید: «تور بلوند برای چی می خواهید؟» اما مگر می شد از تور بلوند چشم بپوشد؟ مادام فارنوآ اولش گفته بود: «با سلیقه من، و سلیقه شما _ چطور ممکن است به سبک مادام پمپادور از کار در نیاید!» اما سوفیا پطرونا نخواسته بود کوتاه بیاید، و مادام فارنوآ پیشنهاد کرد که پارچه را پس بگیرد.