آن شب نیز سارا با شنیدن صدای بلند آژیر اضطراری که در آن ناکجا آباد خبر از ورود نجات یافتهها میداد همچون مرغ پرکنده آسیمه سر به طرف بخش اورژانس دوید. هربار که آن صدا را میشنید قلب شیشهایاش نه صد بار هزار بار میتپید و هزار تکه میشد. سارای خفته درونش بیدار میشد...
کتاب "کاساندان"، به شرح احوال بانویی میپردازد که با استفاده از عاطفه همسری، خرد، اندیشه و مهرورزی خود، کوروش را در تحقق رفتارهای بشردوستانه و رسیدن به آرمان انسانیاش یاری کرد و سبب ثبت بزرگ منشیهای آن بزرگمرد در خاطرهها شد.
حورا تشکر کرد و با انداختن شال سفیدی روی سرش به دنبال او به راه افتاد. وقتی وارد سالن غذاخوری شد، ابتدا سلام کوتاهی نثار مرد غریبهای به نام شوهر که آن طرف میز نشسته بود کرد و سپس روی صندلی که اشرف خانم برای آن سرویس چیده بود نشست...
این کتاب مجموعهای از نامههاست که رولفو در برههای خاص از زندگیاش به زنی به نام کلارا نوشته است. آنچه این نامهها را فراتر از مکاتبات شخصی میبرد، ترکیب خاصی از سادگی، اضطراب، حافظه و سکوت است؛ عناصری که امضای ادبی رولفو محسوب میشوند.
آموختهام که زندگی، خرد شدن زیر آوار سختیها یا سپر انداختن در برابر آماج تیر بلاها نیست. زندگی، داشتن حس رضایت و پایکوبی در اوج طوفان رنجها و مصیبتها است...