«پس هیچکاری نمیشه برای تغییر زمان حال انجام داد؟» مونجی کادوکورا با کنجکاوی سرش را کج کرد و یک گلبرگ شکوفهی گیلاس از لابهلای موهای خاکستریاش روی زمین افتاد. زیر نور کم لامپهای حبابدار که تنها نور کافه بود، صورتش را تقریبا به دفترچه یادداشتش چسبانده بود و به آن نگاه میکرد.
توشیکازو کاواگوچی با روایتی گرم و زیبا به این موضوع میپردازد که رها نکردن گذشته چگونه آینده را متأثر میکند و از خواننده میپرسد: اگر هیچ چیز زمان حال را تغییر ندهد، باز هم حاضری به گذشته سفر کنی؟
توشیکازو کاواگوچی با روایتی گرم و زیبا به این موضوع میپردازد که رها نکردن گذشته چگونه آینده را متأثر میکند و از خواننده میپرسد: اگر هیچ چیز زمان حال را تغییر ندهد باز هم حاضری به گذشته سفر کنی؟
در "پیش از آنکه مهربانی از خاطرمان برود"، پنجمین اثر پر احساس و دلنشین نوشیکازو کاواگوچی، مهمانان جدید کافه میخواهند به گذشته باز گردند تا آرامش و تسکین یابند و بتوانند به استقبال آیندهای زیبا بروند.
بدترین اتفاقی که میتوانست در هملاکسرکل رخ دهد، در حیاط ایثن مارش رخ داد. در یک شب گرم تابستان، ایثن مارش ده ساله و بهترین دوستش در چادری که بر روی چمنهای تازه کوتاه شدهی محلهای آرام در نیوجرسی برپا شده بود، به خواب رفتند...
کوزهی هزار دُرنا سرگذشت پسر یتیمی بهنام سهگوش است که در فقط مطلق در روستایی زندگی میکند. سهگوش عاشق سفالگریست و آرزو دارد روزی پیش او کارآموزی کند...