با جرالدین ازدواج کردم. به کوروین هم گفتیم با ما زندگی کند. ویولن زیر خاک آرمیده است، در آغوش مردی که آن را نجات داد. پسری که ویولن او را هم نجات داد، اینجا بر روی زمین، موسیقی مینوازد و از این راه پول در میآورد و کارش گرفته است. من هم کار خودم را میکنم. میکوشم قضاوتهای کوچک را به خوبی انجام دهم و با چیزهای بزرگتر و فراتر از درک خودم کاری نداشته باشم. محکوم شدم که از این تکه زمین کوچک مراقبت کنم، در مورد مصائب آن به قضاوت بنشینم و ماجرایش را تعریف کنم. من چنین آدمی هستم.