در یک روز بادی، گلولهای نخ از میز معلم کش رفتند و بعد از مدرسه پسر مرده را روی زمین خواباندند و دستهایش را از هم باز کردند تا شکل صلیب بگیرد. چوبی را از توی آستین چپ پیراهنش فرو کردند و از آستین راست در آوردند. دامن پیراهن او را هم کشیدند تا به مچ پایش برسد و همه چیز را سفت و محکم گره زدند و او را هوا کردند. از بخت خوش آنها پسرک بادبادک خوبی از آب درآمد.خوشیشان هم زمانی تکمیل شد که دیدند به خاطر سنگینی سرش کله میکند و برعکس به پرواز در میآید وقتی از پرواز پسرک مرده خسته شدند، نخ را ول کردند. پسرک مثل بادبادکهای معمولی به زمین نیفتاد. در آسمان سرید. مختصری تاب خورد. گرچه همهاش مدیون باد بود. نتوانست پایین بیاید. به واقع باد او را بالا و بالاتر کشاند.