در انتظار بوجانگلز داستانی عجیب از زبان نوجوانی است که مادرش به تدریج به بیماری روانی مبتلا میشود؛ با روایتی سرگرم کننده و خنده دار و درعین حال صریح شیرین و دوست داشتنی. سرگذشت این خانواده داستانی است پر از عشق؛ عشقی بی انتها. پسری نوجوان که هرگز نامش را نمیدانیم زندگی پرمشقتش را روایت میکند. پدرش هر روز هنگام ،آشامیدن با آواز آقای بوجانگلز، همراه همسرش میرقصد و او را با نامهای دیگری صدا میکند. این کتاب تاکنون برنده جوایز متعددی شده است و توانسته نظر مثبت منتقدان را نیز به خود جلب کند.
بخشی از کتاب
"از آنجا که می خواستیم تعداد مهمانان تا حد ممکن زیاد باشد، آپارتمان بزرگی خریده بودیم. ورودی آپارتمان با کاشی های سیاه و سفید فرش شده بود، مثل یک صفحه ی شطرنج بزرگ. پدرم چهل کوسن سیاه و سفید خریده بود و ما بعدازظهرهای چهارشنبه، زیر نگاه سوارکار پروسی که نقش داور را ایفا می کرد، بازی های بزرگی می کردیم. گاه مادموازل بیکاره سعی می کرد بازی مان را به هم بزند.. کوسن های سفید را با سرش جابه جا می کرد یا به آنها نوک می زد."