میتوانستم تمام ساختمانهای این شهر را ببلعم، میتوانستم همهچیز را ببلعم، آسمان را، جنازۀ شبح را، دروغ را، حقیقت را، دریا را. گرسنۀ چیزی بودم که نامی نداشت. پرلا در بوئنوسآیرس و در خانوادهای مرفه بزرگ شده؛ مادرش زنی متشخص و بیعاطفه است و پدرش افسر نیروی دریایی. آرژانتین هنوز از زخمهای دیکتاتوری نظامی سرنگونشدهاش رنج میبرد، بنابراین پرلا از کودکی یاد گرفته دربارهی شغل پدرش حرفی نزند. او میداند که والدینش در سمت نادرست تاریخ ایستادهاند، اما عشق پرلا به پدرش بیقیدوشرط است. بااینحال، ورود مهمانی ناخوانده، او را مجبور میکند با حقیقتی روبهرو شود که سالها از آن گریخته است و دربارهی هویت و آیندهاش تصمیمی دردناک اما ضروری بگیرد. این درام انسانی تکاندهنده براساس واقعیت تلخ سیهزار شهروند ناپدیدشدهی آرژانتینی و پانصد نوزادی نوشته شده که در زندانهای مخفی به دنیا آمدند، از مادرانشان جدا شدند و به خانوادههای دیگر سپرده شدند.