سه ماه به کنکور مانده بود و من فقط برای دستشویی از اتاقم بیرون می‌آمدم. مامان برایم سینی غذا و خوراکی می‌آورد و بابا هر دو ساعت یک بار زمان استراحت چند دقیقه‌ای‌ام پشت در می‌آمد و داد می‌زد: «خانم وکیل! فرشته‌ی صلح و عدالت! یه بوس برای بابا بفرست.» و بلند بلند می‌خندید...

ترس برای من مثل عضوی از بدنم بود، مثل دست سومی که گاهی ظاهر می‌شد و رشد می‌کرد و گلویم را فشار می‌داد یا چشم سومی بود که یکهو باز می‌شد و حقایقی را نشان می‌داد که نباید می‌دیدم...

اگرچه به دوستان جوانم می‌گویم و گفته‌ام اگر از هر کدام‌مان یک داستان بماند چه باغ زیبایی خواهیم داشت!

گردشگرانی که امروزه خود را به قاهره میرسانند احتمالاً به لطف تغییرات شهری سالهای اخیر میتوانند در گردشی پاستوریزه از اهرام و موزه ها بازدید کنند.

مجموعه داستان کوتاه روسی

"دخترها شگفت‌انگیزند" صرفاً یک کتاب نیست، بلکه یک منبع توانمندسازی است که به خوانندگان یادآوری می‌کند که دختر بودن موهبتی ارزشمند است و این دنیا بوم نقاشی آن‌ها برای خلق کردن و الهام بخشیدن است.