به ياد می آورم چگونه آن شب بيدار زير نور واگن در خلسه ی لطيف و لذت بخشی از هيجان دراز كشيده بودم گونه ی سوزانم را به بالش تر و تميز كتانی می فشردم و تپش قلبم كوبش پيستون های عظيمی را تقليد می كرد كه قطار را بی وقفه به پيش می راند...

دختری به نام محیا، اهل شهر حماسه ساز غزه مجروح است و…

«سفر» اولین بخش از مجموعه‌ی برگزیده‌ی داستان‌های کوتاه لوئیجی پیراندلوست.

نگاهش میکنم ، آرام نفس می کشد ،لب هایش کج شده و گردی چشمش در زیر پلكها، مثل ماهی می لغزد انگار که می خواهد او را نه با دلتنگی که با این سکوت لزج و طولانی به یاد داشته باشم

می چسبم به شیشه شیشه سرد .است دختر مینشیند با نشستنش بوی خوشی زیر دماغم می پیچد

این آثار ظرفیت زنان را در جادو، خشونت و آشوب به نمایش می‌گذارند و قله‌های بلندی را که زنان دلیر می‌توانند فتح کنند و ژرفنایی را که زنان تبهکار ممکن است در آن سقوط کنند، می‌کاوند.