حدیث و مهدی، چندی قبل از آنکه دلار بار دیگر نجومی بالا بکشد، آنقدری برای عوض کردن خانه پول جمع کرده بودند که با اعتماد به نفس در دفترهای مشاور املاک بنشینند و با سر افراشته بگویند دنبال خانهاند.
نگاهش میکنم ، آرام نفس می کشد ،لب هایش کج شده و گردی چشمش در زیر پلكها، مثل ماهی می لغزد انگار که می خواهد او را نه با دلتنگی که با این سکوت لزج و طولانی به یاد داشته باشم