فرهاد کشوری در کتاب «تونل» با زبانی ساده و روان به تلفیق واقعیت و خیال برای بیان داستانهایی رازآلود از جهان امروزی میپردازد. گویی به دنبال بهانهای برای زیباتر جلوه دادن دنیای وارونهی کنونی میگردد.
رمان مریخی که فضایی شبیه به داستانهای سورئال دارد و وقایع آن در روزهای آخر آذرماه ۱۳۷۱ در شهر شاهین شهر میگذرد، روایت زندگی مردی را بازگو میکند که در موقعیتی عجیب از سوی مردم با فرد دیگری اشتباه گرفته شده و این مساله برای وی مخاطراتی به همراه دارد.
اگر یکی از همکارانم من را میدید که جلوی عکاسی چشمانداز علاف ایستادهام برای این کارم چه توجیهی داشتم؟ بیماری و نبش کوچه ارکیده و خیابان گردی؟ نزده به سرم؟ از علافیام دلم پر بود. فتاحی افتاده کف آن خانه نیمهساز دست از سرم برنمیداشت و نمیگذاشت راهم را بکشم و بروم دنبال همان روال قبلی زندگیام.
چرا به جیکاک فکر نمیکنم؟ آقا بودن چیز دیگری است. جیکاک مطیع افاضات کلارک بود. من شیفتگان و مریدان بسیاری دارم که جانشان را فدایم میکنند. ماه و رمز و راز؟... پیشتر وجود رمز و راز ماه را مسخره میکردم. آن شب آخرین شبی بود که در روشنایی ماه، شبانه از خانه بیرون میزدم...
ایستادهام جلوی آیینه و زیپ لباس صورتیام را کشیدم بالا. مامان دوخته بود برایم. لپهایم رنگ لباس شد. ازش خوشم آمد. چرخیدم دور خودم. دامن دایره زد و رفت بالا و پاهای تپلم توی آیینه پیدا شد در اتاق بسته شد و بابا آمد توی آینه. نگاهش مثل همیشه نبود....