سقوط داستان و روایت ویرانی است؛ ویرانی انسان، تمدن، جامعه و خود راوی. سقوط همان کشاکش مدام کاموست که نه میتواند با دیگران زندگی کند و نه بدون آنها. راوی از بطن فساد خود و جامعه و سپس تأمل در این فسادِ فردی و در عین حال همهگیر و عام به نوعی تعالی رسیده است؛ تعالی درخشان زوال. جامعه و فرد کافی است در این لجنزار سلطهگر و سلطهپذیر لبخند به لب داشته باشند و ظواهر را رعایت کنند تا همه چیز تحملپذیر و حتی خوشایند شود؛ در سر ما نیز، همچون سر راوی، همواره صدای قربانیان میپیچد و چاره جز سقوط نیست.