دخترِ نوجوانِ راوی این رمان از سرآغاز دورانِ پرتلاطمِ شکل͏گیری هویتِ خود در نوجوانی می͏کوشد در خانۀ بلوغِ جان و تنِ خود نیز وطن کند؛ همین͏طور در دنیای واقعی جدیدش. و او خود را نه دشت می͏خواند و نه کوه، بلکه چیزی بینابین یعنی «تپه». مادرش را در این دوران گذار، الگوی خوبی برای زن͏شدن نمی͏داند، از اتاق خوابِ مشترک با مادرش دوری می͏کند و معنایی برای سازگاری و زندگی مشترک با خانواده͏اش هم نمی͏بیند. پدرش را اما همچون دوست صمیمی خود می͏داند، همین͏طور خاله͏هایش را.
دوستان، همکلاسی͏ها و خود او خواستار هویت͏بخشی به نقش خود در جریانات اجتماعی-سیاسی اروپای اواخر دهۀ شصت و اوایل دهۀ هفتاد میلادی هستند. در کنار اینها راوی نوجوان خود را در تیررس مشاجره͏های هواداران تروتسکی می͏بیند. او تنها راه نجاتش را از همهمۀ روزگار نو در پناه͏جستن به غیبت، گریز و تخیل می͏داند و نیز در استقلال از خانواده͏اش.
در کنار این͏همه، فریدریکه کرتسن در این اثر با تخیل͏های شگفت͏انگیزِ راوی نوجوان، کیهانی بیحدومرز از کشفیات را روبروی دیدگان͏مان به تصویر می͏کشد. کرتسن هر آینه از هنرِ واژه و تصویر و از هنرِ درهم͏آمیختنِ واژه و تصویر با ما سخن می͏گوید و با مثل͏های معروف و قصه͏های کودکانه͏اش رنگ͏هایی از کودکی نیز به اثر خود می͏بخشد.