سودابه و کمال و مهناز و کیومرث و رضا میروند میان کارتنخوابها، توی گالریها، کافهها، گورستان و زندان تا حرف بزنند از کارهایی که میخواهند بکنند اما...
شاید شما هم یک پسر یا یک دختر «بی نام» بودهاید در روزگارِ نارنجی. کتاب را بخوانید. میخندید، گریه میکنید، دوباره سَرِ شوق میآیید. خودتان را پیدا خواهید کرد. قول میدهم.