دلم میخواست همان وقتی که آن جمله را گفت به او بگویم دوستت دارم مرد هنوز دوستت دارم اما چشمم از این دوست داشتن آب نمی خورد و به آن ناامیدم. به بذرش به خاکش به آسمان و آبش حس میکنم هیچ جوانه ای از دلش بیرون نمی آید و هیچ وقت سایه ای روی سرمان نخواهد کشید دوستت دارم و به گمانم این دوست داشتن باید باغبان ماهری داشته باشد تا به ثمر بنشیند. باغبانی که من برای قبول کردن نقشش دیگر جان و توانی ندارم خسته ام و این بار فقط میخواهم بنشینم عقب و باغبانی تو را تماشا کنم اگر جوانه ای از دل این خاک رویید بعدش حتما به تو میگویم که هنوز دوستت دارم روزی که دوباره سبز میشدیم.