چندین بار به محکمی تکانش داد برخیر دختر خورشید
خود او را به بر کشید و با گامهای پرشتاب دوید شایا هم از پی او تاخت تا اینکه به درخچه گز رسید او را زیر اندک سایه درخچه کشاند و شال هم از دور سرش باز کرد. سپس فشاری به کپل اسب وارد آورد تا نزدیکتر آید و در سوی دیگر پیکر لاغر و بیمار دختر بایستد؛ این گونه جلو آفتاب تند از آن سمت هم گرفته می شد. تو باید در کنارش بمانی و مراقب او باشی تا بازگردم.»
زمین لرزید و هوردخت خورشیدی را که بسترش گشته بود در جنبش دانست. با آن حال تب آلوده صداها را نیز بی معنا و درهم میشنید. صدایی زمخت و پرنیاز صدای گریستنهای بی امان دو نوزاد صدای دم اژدها صداهایی که نمی گذاشت فرا خواندنهای هامون را بشنود آن صداها چنان او را به رنج افکنده بود که از جای برخیزد و بدانها پاسخ گوید؛ ولی قبل از آن باید شیره درخت زندگی را مینوشید.