مرتب سازی بر اساس
نمایش در هر صفحه
242769
1٬999٬000 ریال
عصر چهارشنبه بود. یه چهارشنبهٔ تابستون که با سه شنبه و پنجشنبه ش فرقی نداشت
246059
25٬000 ریال
به مرد نگاه کردم. دهانش تکان می خورد. گردنم را کج کردم. انگشتان لخت دخترک تکان می خورد.
209108
50٬000 ریال
سرم را بالا میآورم. چیزی میبینم که در برق نگاهی میشکند و صدایی را میشنوم که میگوید...
228617
85٬000 ریال
شال پشمی یشمی ای را که آذر تازه برایش بافته بود
178687
120٬000 ریال
اینبار صابون جامد رو برداشت و با دقت بین انگشت ها و پشت و روی دستهایش را شست
190923
1٬100٬000 ریال
شکلش را مثل آش نذری به سرعت بین تمام دور و بری ها قسمت می کرد.