آدمها با گذشته هایی که همواره در فاصله و نزدیک اند و شهر به شهر، خیابان به خیابان، قدم به قدم، لیوان به لیوان و نفس به نفس در پیشان میآیند، چه میکنند؟
داستان کوه آنالوگ سفرنامهای است که یک راوی آن را برایمان بازگو میکند. در این داستان، که تمثیلی شگفتانگیز از ادبیات است، گروه کوچکی از دوستان برای کشف کوهی مرموز در نیمکره جنوبی راهی سفر به مکانی با ارزش نمادین بسیار بالا میشوند.
قهرمان اصلی این داستان مرد جوان مخترع و عاشق پیشه ای است که در دنیای درونی خود دچار ترسی مبهم از جزئیات دنیای در حال توسعه مخصوصا اتومبیل ها شده است .او برای بدست آوردن قلب معشوقه اش دست به اختراعی عجیب می زند که بازتابی از جهان بینی اوست.
از اونجا که نمیدونیم کی میمیریم، به زندگی مثل یه چاه بیانتها نگاه میکنیم، درحالیکه همهچیز به دفعات معین و واقعا خیلی انگشتشمار اتفاق میافته. چند بار دیگه یه تابستون بهخصوص از بچگیت رو به یاد میآری.
داستان این کتاب شباهت زیادی به زندگی نویسنده اش دارد اما او در پاسخ به پرسش خبرنگار روزنامه نشریه گاردین که از او پرسیده بود آیا این کتاب خودزندگی نوشت اوست ،این موضوع را تکذیب کرد.