مرد مسافر در عقب ماشین را باز کرد و به زنش گفت سوار شو. زن آرام آرام نزدیک ماشین شد و سوار شد. مرد در جلوی ماشین را باز کرد و نشست روی صندلی و پسر نوجوان هفده هجده سالهای را که از دور میدوید و داد میزد...
فریدون به عنوان شوهر این حق رو داشت که با دانشگاه رفتن من مخالفت کنه. حتی می تونست به خاطر رفتن به دانشگاه از من شکایت و علیه من درخواست الزام به تمکین کنه و اینجا بود که..