قبلا خانههای مردم را تمیز میکردم و حالا، باورم نمیشود که این خانه واقعا متعلق به من است. آشپزخانهای جذاب، بنبستی آرام و حیاط بزرگی که بچههایم میتوانند در آن بازی کنند. من و شوهرم سالها پسانداز کردیم تا بتوانیم به بچههایمان زندگیای را بدهیم که سزاوارش هستند.
آیا خانه ها رازهای تاریک و سیاهی با خود دارند؟ آیا جسدها و ارواح در خانه ها باقی می مانند و در زمان مناسب بیرون می آیند؟ آیا گذر زمان خاطرات و شرارت ها را از بین میبرد؟
سه سال است که فرانک هیچ خبری از دخترش ندارد. بعد از سه سال دعوتنامه عروسی دخترش به دستش میرسد. این عروسی قرار است در عمارتی دور افتاده و باشکوه برگزار شود. دخترش قرار است با خانوادهای مرموز و ثروتمند وصلت کند. ولی هیچ چیز در این عروسی آنطور که باید پیش نمیرود زنی محلی ناپدید میشود و فرانک مجبور میشود برای نجات دخترش پرده از اسراری بردارد که لرزه بر اندامش میاندازند. اما یک چیز از همان اول مثل روز برایش روشن است قرار نیست هیچ کس در این عروسی خوشبخت شود.