واتسون به صورت اتفاقی از پنجره به خیابان نگاه میکند و مردی را میبیند که در سرمای زمستان یک بلوز و شلوار نازک پوشیده است و به سمت خانۀ آنها میآید. واتسون، شرلوک را صدا میزند و او را متوجه مرد میکند. شرلوک با دیدن مرد فریاد میزند این شاو است، کسی که او را چند سال پیش در کنسرتی دیده است. حضور این مرد در خانۀ شرلوک و اتفاقهای پس از آن داستان کتاب وحشت در خيابان وستاِند را شکل میدهد.