در خانه مجاور میکده از دیرباز زنی ساکن است که تخم مرغ و ماکیان می فروشد و معمولاً بر صندلی ننویی نشسته است. کلاغ او را میشناسد؛ حتی گاه گداری سری هم به او میزند.
میگویند شوهرش را با زردینه های زهرآگین از پای در آورده البته اگر اصلا شوهری در کار بوده باشد اما آنچه مسلم است و به چشم می آید این است که روزها را میخکوب ،صندلی با حالتی کمابیش غضب آلود به بافتنی می گذراند.