روزها میگذشتند. کنار رودخانه شنها ظاهر شده بودند و کشتی پروگرِس مانور میداد تا رویشان ننشیند. روزنامۀ دْوینا در قاب سیاهی خبر مرگ زودهنگام معلم خوشنویسی را چاپ کرده بود
داستان درباره دخترکی است که نامادریش در زمستان او را به جنگل دنبال هیزم میفرستد تا از شر دخترخوانده خود خلاص شود، ولی دخترک در جنگل با بابانوئل روبرو میشود و