مدتها در پترزبورگ خانهنشین بودم.... باید جهان واقعی را میدیدم. اما میترسیدم که جهان اندازهی قلب من نباشد. من نگران دستهایم بودم، نگران اشکهایم در خیابانهای سرد روسیه که روی گونههای بیگناهم جاری میشدند و این ترسها تمامی ندارند.
بلبلانی که به وقت شلیک گلولهها دم فرو بسته بودند حالا بار دیگر نغمهسرایی آغاز کردند، نخست یکی از نزدیک، آنگاه آنهای دیگر از دور. از همین مرگ بود که خار لگدشده در میانهی مزرعهی شخمخورده یادآورم شد.
کتاب داستان ژلتکوف، یک کارمند تلگراف معمولی را روایت میکند که عمیقاً عاشق پرنسس ورا شینا، زنی از طبقه بالای جامعه، میشود. این عشق یک طرفه، اگرچه برای ورا در ابتدا آزاردهنده است، اما برای ژلتکوف مقدس و تغییرناپذیر است.