هنوز صدای محسن در گوشم زنگ میزد: " اگه تن به خواسته و اصرار مادرم دادم و امشب میرم خواستگاری، خدا میدونه که از سر عشق نیست. محض مصلحت به این وصلت رضا دادم و بس."
در رابطه با تخت یکنفره هم که گفتی، وقتی داشتم نام هات را میخواندم، آبرویم رفت لطفا هروقت خواستی از این چیزهای خصوصی بنویسی، علامتی، نقطه قرمزی، چیزی بگذار که من به آنجاها که رسیدم، یواشکی بخوانم یا اصلا نخوانم.