اما کریگن، دختری ساده و خوشقلبی است که در زندگیاش رازهایی دارد. او در هواپیمایی که دچار نقص فنی شده است و خطر سقوط آن را تهدید میکند، ناخواسته از شدت ترس و وحشت همهی رازهایش را برای مرد غریبهای که کنارش نشسته بود فاش میکند...
کتاب "هابیت" روایت ماجراهای بیلبو بگینز، همان هابیت سفر كرده و سرگردان است كه حلقۀ یگانۀ قدرت را پیدا كرد (بعضیها میگویند دزدید) و با خودش به شایر آورد...
قطار رد شد صدایی از پشت سرم شنیدم و آنا را دیدم که از اتاق بیرون میآید به سرعت طرف ما دوید، وقتی کنار او رسید زانو زد و دستهایش را روی گلوی تام گذاشت تام هنوز نگاه حاکی از هراس و درد را در چهرهاش داشت. خواستم به او بگویم نه فایدهای ندارد حالا دیگر نمیتوانی به او کمک کنی اما بعد فهمیدم که سعی نداشت جلوی خونریزی را بگیرد میخواست مطمئن بشود فنر در بطری بازکن را پیچاند و بیشتر و بیشتر در گلویش فرو برد و در تمام مدت آرام آرام با او صحبت میکرد نمیتوانستم بشنوم که چه میگفت.