پیادهروی میکنم چون پیادهروی را دوست دارم. پیادهروی در طبیعت را هم دوست دارم. اصلا شاید قدم زدنم در شهر به پیادهروی در طبیعت نزدیکتر باشد تا این پرسهزنی کذایی در شهر. ربکا سولنیت در کتابی دربارهی پیادهروی مینویسد که راهپیمایی در نواحی روستایی و طبیعت همواره واجد بار اخلاقی عشق به طبیعت و تحسین آن بوده است، ولی «راه رفتن در شهر همیشه کرداری مشکوک بوده است که این قابلیت را دارد که درجا تبدیل به گشت زدن، تفرج، خرید، شورش، اعتراض از زیر کار در رفتن، پلکیدن و سایر فعالیتها شود که به سختی با مایههای اخلاقی حظ طبیعت یارای برابری دارند.»
اگر برای غریبهها پیادهروی من باید طی طریقی به سوی کار تلقی شود، برای خودم و نزدیکان ورزشی سبک است. «میروم بیرون راه بروم» یعنی میروم برای سلامت جسمم فعالیتی بکنم. بدین ترتیب آسودهام که کارم اخلاقی است. به این باور دارم. این لذتی که از راه رفتنهای بیپایان میبرم بیشک ناشی از تأثیر مثبت آن بر بدنم است. شور و شوق روحانی من به هنگام پیادهروی یقیناً از اینجا آب میخورد.