فینلی رمان جنایی نویس نه چندان موفقی است که زندگی اش از هر جهت در حال نابودی است. خیلی وقت است که قبض هایش را نپرداخته و همه آنها در صندوق پست حیاط خانه اش روی هم تلنبار شده اند. کتاب های قبلی اش فروش خوبی نداشته اند و حالا مهلت تحویل کتاب جدیدش تقریباً سرآمده اما او هیچ ایده ای در ذهنش ندارد. همسر سابقش وکیلی استخدام کرده تا سرپرستی کودکان را از فینلی بگیرد و اگر او به زودی متنی تحویل ناشرش ندهد باید تمام پیش پرداختی را که خیلی وقت پیش خرج شده پس بدهد.
فینلی با مدیر برنامه هایش در پانرا قرار دارد. رستورانی که مدت هاست ورودش به آنجا ممنوع شده اما مشکلی نیست؛ چون او با عینک آفتابی بزرگ و کلاه گیس بلوندی خودش را استتار کرده است. همان طور که مشغول صحبت درباره کتاب جدیدش با مدیر است، یک مشتری صدایشان را می شنود و فکر می کند که فینلی قاتل قراردادی است. مشتری به فینلی پیشنهاد کار می دهد و می گوید به هیچ وجه جواب منفی نمی پذیرد. فینلی که آدم سست اراده ای است مجبور به پذیرش این کار می شود اما هرچه سعی می کند خودش را نجات بدهد بیشتر پایش به این قضیه باز می شود. درآمد این شغل بسیار زیاد است و او همین حالا هم پیش پرداخت خوبی گرفته از آنجا که یک تصمیم بد به بعدی و بعدی منجر می شود و فینلی هم در شرایط بدی گیر افتاده ناچار است که برای نجات هر روز به همراه پرستار بچه هایش ورا، کارهای بدتری انجام دهد.