شاهزادهی ناکجا داستان دختری جسور و ماجراجوییست به نام رودا که در سرزمینی مهگرفته زندگی میکند و هیچ ترسی از هیولاها ندارد. اما روزی نامهای از فردی ناشناس دریافت میکند که از او میخواهد کلاغی را نجات دهد. اما وقتی بالاخره میفهمد کلاغ درواقع یک دگرپیکر است، حسابی شوکه میشود.
آن موجود دگرپیکر یادش نمیآید چه اتفاقی برایش افتاده و دختر داستان، برای کمک به او، مجبور میشود به مکانهای خطرناکی برود، با هیولاهای وحشتناکی مبارزه کند و حتی در زمان سفر کند. چنین چیزی ممکن است؟ چطور میشود در زمان سفر کرد؟
رودا حین انجام این مأموریت، رسم دوستی و پذیرش تفاوتها را میآموزد و مجبور میشود مرز غیرممکنها را در هم بشکند، پا از منطقهی امنش بیرون بگذارد و به آنسوی مه کُشنده برود، با هیولاهای زیادی دستوپنجه نرم کند، تا از ستارهای دنبالهدار بالا برود و حتی واردش هم بشود و در زمان سفر کند. اما مگر این کارها ممکن است؟