نیکولای استپانوویچ، پرفسوری سرشناس، صاحب نشانها و مدالهای متعدد روسی و خارجی است که از بیخوابی و دورههای ضعف ویرانگر رنج میبرد. او در مه تاریکی زندگی میکند. نیکولای سعی میکند دلایل کاهش سریع جسمی و روانی خود را در مواجهه با بیماری نامشخص و (طبق پیش فرض خودش)، مرگ قریب الوقوع در طی شش ماه آینده تحلیل کند. او با دنیای اطرافش احساس بیگانگی میکند و قادر به برقراری ارتباط عاطفی با لیزا و کتیا (به ترتیب دختر و نامادری) اش نیست، زیرا کاملا از هم گسیخته و از مشکلات خودش رنج میبرد.