اگر حتی شده یک بار به چیزی مشکوک میشدی، اگر به ذهنت خطور میکرد که فقط یک بار، حتی یک لحظه، نگاهم کنی، واقعاً نگاهم کنی، با همان اشتیاقی که به بدنم نگاه میکردی، بدنی که حتی بهتر از خودم میشناختی، احتمالاً متوجه میشدی که ناخواسته چقدر آزارم دادی و به احتمال زیاد متوجه میشدی که سعی میکردم از رنج و عذاب مبهم اما بیامانی مطلعت کنم که با خاطرات بیپایانت به من میدادی...
بچهآهو داستان شکلگیری یک عفریت، یک هیولاست، داستانی دربارۀ اینکه چگونه مشقات و محنتهای متوالی، سردرگمکننده و نفرتزای قرن بیستم مجارستان _ و مهمتر از همه بحران ویرانگر فقر، بحران تبعیض طبقاتی و کینتوزی میان طبقات اجتماعی _ موجب برآمدن این هیولاها و عفریتها میشود.
اَسیمتوت
بچهآهو دستاوردی است بزرگ از نظر قیدوبند و تنگنای مفرط روایت؛ روایتی که در جستوجوی مفرّی است میان نیاز به حرفزدن و میل به سکوت. اِستِر دقایق زندگیاش و عواطف ژرفش را چند صد صفحه از ما پنهان میکند، و اینگونه باعث میشود خواننده با پوست و گوشت و استخوان ازخودبیگانگیِ او و بیزاری و بیگانگیاش از دیگران را احساس کند.
نیویورکر