شگفتآور است که امپراتوری رُم با آن همه عظمت، با آن همه فرهنگ و تمدن، با بنیاد نهادن حکومت دموکراسی جهان، بارها خود را دست و پابسته در اختیار خونخواران وحشی و دیوانهای مانند نرون، کالیگولا - جوانی روانپریش، خودستا، بیرحم و آدمکش- و غیره گذاشته است. ولی کامو در این نمایشنامه و با برگزیدن صحنههایی چند از دوران حکم روایی کوتاه کالیگولا، همان خط سیر فکری خودش را دنبال میکند، یعنی مبارزه با ظلم و زور و استبداد. راهی که در طول عمر کوتاهش یک لحظه ترک نکرد و در همهی آثارش آنرا منعکس کرد.
این نمایش براساس زندگی کالیگولا، سومین امپراتور روم نوشته شده است که در ۲۱ سالگی بر تخت امپراتوری نشست و در سال ۴۱ میلادی کشته شد. البته آلبر کامو نیز برداشتی خاص خودش را از زندگی این امپراتور جوان داشته است. نمایش نشان میدهد که کالیگولا، امپراتور جوان رومی، با مرگ خواهرش، دروسیلا، که معشوقهاش نیز بود دچار پریشاناحوالی میشود. در بیان حوادث از دیدگاه کامو، کالیگولا نهایتا بهطور عمد زمینهی قتل خود را فراهم میکند.
پس از مرگ خواهر، کالیگولا که به حقیقت مرگ آگاه شده، حکومت وحشت را آغاز میکند: مرگ سایه خود را بر سر اطرافیان کالیگولا میگستراند. دیگر هیچکس، جز تنی چند که با راستی زندگی میکنند در امان نیستند. کالیگولا که اینک قدرت مطلق در اختیار اوست با پوچی درمیافتد.