بارگاس یوسا در این رمان تاریک و در عین حال امیدبخش، ترس های کهنه و نو را در هم آمیخته و مستقیم ترین بررسی و کنکاش خود از مشکلات سیاسی پیچیده ی کشورش پرو را به مخاطبین پرشمار و بین المللی اش ارائه می کند
حس وظیفه آنگاه معنا می یابد که حرفه ای را که در پیش گرفته ای، با عشقی آتشین دوست بداری و چون بر سر دوراهی قرار بگیری، بر اساس نداری وجدانت دست به انتخاب بزنی. یک سو، زندگی در پناه سکوت تحمیلی و سوی دیگر، مرگی همراه با طلیعهی فریاد واپسین حقیقت.
با خود زمزمه میکنی: «انگار باران میآید؛ اگر واقعا باران ببارد، چه کار میکنیم؟» چشمانت را باز میکنی تا فقط شکاف باریک نوری وارد شود و به درختان چنار جلوی دفتر استانداری نگاه کنی.