ژنرال هنوز در قدرت است. در خنکای صبح میان ازدحام بامدادی،مردی بلند قامت با هیکلی ورزیده،سبیلی پرپشت و گامهای عصبی راه میرود. حواساش به اطراف است. به دفتر مجله ای معروف از اپوزیسیون میانه رو میرود. میخواهد زن خبرنگاری را ببیند. خبرنگار می پرسد چه کمکی میتوانم بکنم؟ مرد براندازش می کند. مطمین است خودش است. به زن نزدیک میشود. دست دراز میکند و کارت شناساییاش را به او میدهد،کارت شناسایی نیروهای مصلح،به چشمان خبرنگار خیره میشود و به آرامی میگوید میخواهم اعتراف کنم.