ارکیده به اتهام قتل بازداشت شده و حالا درست در یک قدمی طناب دار است؛ او نفس سرد چوبهی اعدام را هر شب نزدیکتر به گردن خود احساس میکند و در آخرین فرصتی که برایش باقی مانده...
در این رمان، شخصیت اصلی با چالشهای درونی و بیرونی مواجه است که او را به سمت جستجوی هویت و معنا در زندگی سوق میدهد. نویسنده با استفاده از زبان ساده و روان، به بررسی احساسات و افکار شخصیتها پرداخته و خواننده را در مسیر تحول و کشف درونی همراه میکند.
آیدا یه دختر پرورشگاهیه که همزمان با درس خوندنش تو یه فروشگاه مشغول کاره.. شهاب صاحبکارش که متوجه سادگی بیش از حد آیدا میشه ازش واسه فرار از دست طلبکاراش سوء استفاده میکنه و آیدا وقتی این و میفهمه که شهاب فراری شده و طلبکاراش حالا طلبشون و از آیدا میخوان....
نسیم بعد از یک کمای سه ماهه به هوش آمده و بخشهایی از خاطراتش را از دست داده است. به یاد دارد که پسری را دوست داشته ولی هیچ اثری از آن پسر نیست و خانوادهاش چیزهایی میگویند که با بعضی از خاطرات خودش در تناقض است و به تدریج معماهای پیچیدهای درست میشود که تلاش نسیم برای حل کردنش داستان جذابی میسازد.
شقایق دختر خانوادهی شادفر از سالها پیش درگیر رویاییست که رفتهرفته برایش تبدیل به کابوس میشود. برادرش که دانشجوی روانشناسیست، مصرانه دنبال علت آن معماست و از خانوادهاش میخواهد شقایق را نزد استادش ببرند تا درمان شود. اما با مخالفت مادرش روبرو میشود. موضوع برایش بغرنج میشود و تصمیم میگیرد به تنهایی قضیه را پیگیری کند. با مراجعه به مشاور و روانپزشک برای حل مشکل شقایق، پای پدر و مادر به کلینیک باز میشود. یک موضوع به نظر ساده کنار میرود و پرده از واقعیتی مبهم برمیدارد. ماجرا مربوط به گذشتهی نه چندان دوریست که هیچکدام از آن اطلاعی ندارند. حقیقتی که با ورود یک زنِ ناشناس تبدیل به معما میشود. برای باز شدن این گرهی کور به تاجری خوشنام برخورد میکنند که ظاهرا ربطی به آنها ندارد. اما هر چه پیش میروند گرهها کورتر و معما گنگتر میشود. بالاخره جایی که انتظارش را ندارند، سروکلهی زنِ رویاهای شقایق پیدا میشود...
خودت و دوست دارم اما این همه حق به جانبیت و.... نه. - راه داره عوضش کن صورتش را آرام جلوتر کشید و لبانش را کنار لبانم چسباند و گفت: - تو که بلدی چطوری گربه رقصونی کنی. من؟ لبش را روی صورتم کشید و تمام احساسم را به بازی گرفت - کافیه فقط چشات و خوب باز کنی تا ببینی کوتاه و مقطع لب زیرینم را بوسه زد. - من.... این منی که با منه رو دیگه خیلی وقته نمیشناسم قلبم بیامان کوبید. - دیگه هیچ وقت خودت و این طوری ازم دریغ نکن نامش لرزان از میان لبانم خارج شد. - ندیدنت روانیم میکنه
کویر، روایتی عاشقانه از دلهای تب کرده و دستان داغ از حضور هنر، عشق، دوستی ... حوا شدگانی که از بهشت گذشتند و قدم به جهنمِ سبز شدهی دنیایشان گذاشتند. کویر حکایتی از هشت جوانِ به عشق زدهی دلداده که هرکدام به تنهایی سخنی به درازای تاریخ عاشقی دارند. از خاک سوخته در تبِ کویر سر بر آوردند و قرار گذاشتند به جاودانگی ... کویر راوی آدمکهای برخاسته از خاک است.