جوان و سالخورده، مرد و زن پشت به قفسه رمان ها و سفرنامه ها و نقشه ها ساعت ها به وراجی می نشینند/
لاگر و گینش شکنبه شان را پر می کند/
ندیده ام که محض فضولی یکی از آن همه پناهنده بدین گوشه لای کتابی را باز کند دمی/
چه کسی موجودات چاپی را تبعید کرده به پاب که قهرمانان مکتوبش نمی توانند بنوشند جرعه ای حتی/
امروز کتابی را برداشتم از لای اوراقش ریخت به هرجا/
حروف نم گرفته و نقشه های از نقش رفته/
مقداری جنون و اندکی ساده دلی/
گارسن می دانسته چیزی لابد که با پارچخ نم دار آمد/