این رمان، داستان اوج و فرود شهر خیالی ماکوندو را از طریق تاریخچه و سرگذشت یک خانواده روایت میکند و شرحی غنی و درخشان است از زندگی و مرگ، و سرگذشت تراژی کمدی نوع بشر.
دریان گری که هنوز از تابلو چشم برنگرفته بود، زیر لب گفت: «چه غمانگیز است، چه غمانگیز! من پیر خواهم شد، زشت و ترسناک! ولی این نگاره همیشه جوان خواهد ماند. تا ابد در همین روز ماه ژوئن باقی میماند. کاش برعکس این میبود! کاش من همیشه جوان میماندم و این تصویر پیر میشد! برای این_ بله، برای چنین چیزی_ حاضرم دار و ندارم را بدهم! برای این جوانی ماندگار از هیچچیز دریغ نمیداشتم و حاضر بودم روحم را هم بفروشم!»
با وجود اینکه جوانان زیادی هر روز برای جنگ اعزام میشدند و خیابانهای لندن هر روز نسبت به روزهای قبل خلوتتر میشد، اما مشتریان کتاب فروشی پریمورس هر روز بیشتر میشدند....
داستان این رمان برای انسانهایی است که از قلب خود پیروی میکنند؛ برای افرادی که از انجام موفقیتآمیز کاری، حتی اگر آن کار فقط برای خودشان باشد، لذت فراوانی میبرند...