دلم نمیخواست تا زمانی که زنده است دربارهاش بنویسم، اما اکنون به نظر میرسد چارهای ندارم. مرگ به هر دوی ما نزدیک میشود. نمیتوان دانست مرگ چه کسی قدمهای بلندتری برمیدارد. این کتاب احتمالا به همین دلیل کتابی خواهد شد کاملا متفاوت با آنچه قبلا تصور میکردم.
آقای گایزر یک زمانی میدانست که جزر و مد چطور درست میشود، آتشفشانها، کوهها و غیره چطور شکل گرفتهاند. به جای اینها حالا میداند در تانکر شوفاژ چند لیتر سوخت جا میگیرد.
نمیخواهم فراموش کنم کیستم و چرا به اینجا آمدهام. نمیخواهم با حرفهای زیبا، با سرودهای روحانی، مرا خواب کنند. نمیخواهم احساسات خوب به من عاریه بدهند. من مهربان نیستم. من دیوم، همین و بس.
کتاب زندگی نورا استفنز است. او معمولاً به عنوان قهرمان شناخته نمیشود.تنها افرادی که نورا برای آنها قهرمان است مشتریانش هستند که برایشان معاملات بزرگی به عنوان یک کارگزار ادبی سرسخت انجام میدهد و همین طور خواهر کوچک محبوبش لیبی.
ده ماه پس از مرگ مادر راوی قهرمان این کتاب به لندن سفر می کند این شهر مورد علاقه مادرش بود و وقتی راوی در خیابان ها سرگردان است خودش را در حال انعکاس زندگی مادرش و رابطه آن ها می بیند.